بی جمال تو، ای جهان افروز


چشم عشاق، تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت


تا به کلی ز خود نکرد بروز

در بیابان عشق پی نبرد


خانه پرورد لایجوز و یجوز

چه بلا بود کان به من نرسید؟


زین دل جانگداز درداندوز

عشق گوید مرا که: ای طالب


چاک زن طیلسان و خرقه بسوز

دگر از فهم خویش قصه مخوان


قصه خواهی؟ بیا ز ما آموز

بنشان، ای عراقی، آتش خویش


پس چراغی ز عشق ما افروز